An Shab

آن شب.

آخ آن شب. چه برایم مانده بود بعد از سر و صدا و شب شدگی‌های یک دختر ساده؟ که آن طور میانه‌ی تاریکی به روبرو خیره شده بودم و زیر لب چیزی نمی‌گفتم. چه شده بود که از سرما نمی‌لرزیدم و برای اولین بار سیگار نمی‌خواستم و شاش نداشتم. چه بود که آن طور دقیقه‌ها برایم پرستیدنی بود و من نفس می‌کشیدم دردها و تنهایی‌هام را به جای زجه زدن؟ چه شده بود که وقتی کله‌ی کسی مرا به حد مرگ ترساند، گفتم دوست دارم با خودم تنها باشم. حالا چیست؟ چیست آن خود که مدت‌هاست مجبورم با او تنها باشم و از او گریزانم. از او درد می‌کشم، او را با خون‌های چرکم دفع می‌کنم و نمی‌توانم بنویسمش، نمی‌توانم بکشم یا بگویم‌ش. چه شده این تن را که نمی‌کشد مرا. نمی‌کشد مرا. می‌روم، می‌نشینم، جمع می‌شوم، می‌ترکم و باز بازی‌ام می‌دهد. جفتمان را.  همه‌ی مردم جهان بودنم را زجر می‌دهم. گوش که می‌کنی می‌بینی چه‌طور از آن انتها‌ها یا تو حرف نمی‌زنم و با هیچ کس حرف نمی‌زنم. 

به نفس‌هایم گوش کن که چه‌طور دردمندانه می‌گریند. 

آخ از من. ناله می‌کنم باز. تو بگو چه کنم؟ چه طور بهتر شوم؟ چگونه؟ نمی‌کشد مرا دیگر. این سر. این تن. این دست‌ها. این چشم‌ها.

چه‌قدر خسته‌ام. چه قدر خسته‌ام ای دورِ من.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حوزه علمیه امام جعفر صادق (علیه السلام) نریمانی euroeghamat.com/fa/ Doug قاصدک بی خبر خريد و فروش سيم کارت فقط خدا دلتنگستان Molly Tabaneshahr